*

دنیای عاشقی : دانلود انواع کلیپ خارجی ایرانی و عکس های جالب خنده دار و دیدنی در این وبلاگ

*

دنیای عاشقی : دانلود انواع کلیپ خارجی ایرانی و عکس های جالب خنده دار و دیدنی در این وبلاگ

خاطره من از قطع رابطه من با پسر عمه های دیگرم

اول بگم که من 4 عمه دارم که هر 4 تاشون پسر هم سن وسالای من دارن یعنی با چند سال اختلاف سنی البته از چند سال منظورم مثلا 20 سال نیست منظورم زیادش 2 3 سال البته بزرگتر هم دارم که مورد بحث من نیست که درمورد یک پسر عمم خاطره ای نوشتم که میتونید در یادداشت قبلی بخونید  الان در مورد 3 پسر عمم  از 2 عمه یعنی دو تاشون با هم برادرند خاطره ای مینویسم

البته قبل از بیان خاطرم  بگم الان امکانات مربوط به کامپیوتر رو خودم دارم از جمله این دستگاه خش گیر بی ارزش  که  نامردی  سه  نامرد که تو لباس پسر عمه در اومدن رو به پرده بکشونه  و خششون رو بگیره باطنشون رو صاف و پاک بهم نشون بده

اگه اشتباه نکنم سال 87 بود که  کامپیوترم  زیاد وضعیت خوبی نداشت به خاطر همین تصمیم گرفتم ویندوزش رو عوض کنم وقتی که عوضش کردم دیدم که سیدی های صدا، گرافیک و  اینترنت خش اوفتاده و کار نمیکنه البته به زور صدا رو نصب کردم بعد رفتم مغازه های سیدی فروشی که خش گیری کنم شهرم کوچیک بود(البته گفتم الان دیگه اونجا نیستم ) چند سیدی فروشی رفتم یا نداشتن یا خش گیرشون خراب شده بود فرداش شهر دیگه که مرکر استان بود باید میرفتم چون چند تا کار داشتم فردا شد و من تو او شهر بودم کارام رو انجام دادم  باید برمیگشتم اخه شب شدا بود و ماشین امکان داشت پیدا نکنم اما سیدی هام همرام بود که ببرم خش گیری کنم اما این کارم مونده بود تصمیم گرفته بودم برم خونه عمم که تو اون شهر بود (از نزدیکترین کسای خونواده ی پدریم فقط دو عمم اونجا زندگی میکنند البته دو تاشون شهر ما هم زندگی و خونه دارند ییلاق قشلاق میکنن اما از خونواده ی پدریم بیشترشون اونجاین) رفتم خونشون و دو تا پسر عمم رو دیدم یکی دو سه سال از من بزرگتراز  و یکیشون یک سال کوچیکتر (من کلا تو خاطراتم اسم کسیرو غیر از خودم نمیگم)به بزگتره همه چیرو گفتم گفتم به کوچیکتره سیدی رو میدم وقت داره راه هم نزدیکه  بعد پسر عمم رو صدا زدم پرسیدم میتونی این کار کوچیک رو واسه من انجام بدی اگه نمیتونی بگوها :گفت نه مشکلی نداره همهچیرو مو به مو بهش گفتم گفتم این سیدی های کامپیوترمه گمشون نکنی زود خش گیری کنی و ....به داداش بزرگتره گفتم کجا بزارم گفت اونجا بزار منم رو به کوچیکه کردم گفتم اینجا میزارم این سیدی ها رو ببین اشتباه نکنی داخل پلاستیک کردم اونا رو و بهش(کوچیکه ) گفتم داخل این کمد میزارم  خوب نگاه کن گفتم نگاه کن گفت خر نیستم میبینم گفتم  خوب نگاه کن تا فراموش نکنی گفت نفهم نیستم که دارم میبینم اونوقت بزرگه هم نگاه میکرد بعد گذاشتم و خداحافظی کردم و گفتم 2 هفته دیگه میام سیدی رو میبرم تا اون وقت خش گیریش کنیا و بای و گفتم و رفتم شهرم  بعد 2 هفته زنگ زدم گفتم به بزرگه کاره مارو انجام داده گفت نمیدونم باید بپرسی شماره موبایل  کوچیکرو ازش گرفتم زنگ زدم  بهش گفتم چکار کردی فهمیدم کارمو انجام نداده گفتم من که تا دو هفته دیگه نمیتونم بیام اونجا پس تا اون موقع انجام بده دیگه سفارش نکنما بهت دیگه زنگ نمیزنم خلاصه دو هفته دیگه هم شد و من رفتم اون شهر و به خودم میگفتم انجام داده دیگه  و....کارامو انجام دادم شب شد رفتم خونشون گفتم سیدی هارو بدین دو تاشون بودن گفتم انجام دادین کاره منو دیگه فهمیدم نه بازم باید برمیگشتم شهرم (البته بگم من رفت و امد اون موقع زیاد داشتم به اون شهر که اون کارو به اون ها سپرتم تازه پسر دایی هام هم اونجا بودن اگه میدونستم اینا اینطوری می کنن به اونا میسپردم و........... بگذریم) بازم نفهمی کردم سیدی ها رو گرفتم باز سره جاشون گذاشت باز هم همه چیرو یاد اور کردم ( الان که فکر میکنم میبینم یک دلیل دیگه داره میخاستم بدونم این پسر عممه هام چطوریند اخرش برام چکار میکنند دلیل اصلیم این بوده ایا برام یک کاره کوچیک رو انجام میدن و گرنه کمترین کاری که میشد کرد خودم میرفتم دنبال اون کار در دفعات بعدی و...... تازه......)و پسر عمه کوچیکم گفتم اگه تا چند روز دیگه انجام ندام خودت انجامش بده باشه؟ گفت باشه رفتم وشهرم دو هفته بعد به پسر کوچیکم زنگ زدم گفتم کارو انجام دادی گفت سیدی ها با حالت تمسخر گفت سیدی ها ؟ جوری وانمود کرد که بهش سیدی ندادم و...یکه پسر عمه دیگم(این یکی جدیده ) این همسایه اون عمم بود که پسراش اونطوری کرده بودن  اومد شهرمون همه چیرو بهش گفتم اون یک دو سال از من بزرگتره و فهمیدم حرفامو فهمید یک ماه دیگه رفتم اون شهر که سیدی ها رو بگیرم برادر بزرگه بود گفتم سیدی ها کجاست گفت اونجارو بگرد همونجا که گذاشتم گشتم نبود کوچیکه اومد گفتم سی دی ها رو بده گفت سیدی ها ؟ به من مگه سیدی دادی داشت با حالت تمسخر این حرفارو میزد گفتم سیدی هایی که دادم خش گیری کنی دیگه گفت من یادم نمیاد بهم سیدی داده باشی و انکار میکرد (نگاه کنید دوستان چند تا سیدی بود  مگه گم میشه یا نابود یا ..... پس )این ادم فهمیدم یه فکرایی تو سرش بوده و هست اونم نامردی کردن  و.....به برادرش (بزرگتره)گفتم بهش بگو کدوم سیدی رو میگم هر چقدر بهش اصرار کردم یه چیزی بهش بگه هیچ عکس العملی انجام نداد دست به یقش شدم با کوچیکه میخاستم یه سیلی پشت گوشش بخابودم اما ارزش سیلی های من رو نداشت بعد عم من دستم به روی هیچ کس بلند نشده من فقط میترسونم و نمیزارم دستشون روم بلند شه یعنی عکس العمل انجام میدم  (البته اون وقت تو مغازه اونا  بودیم مغازه و خونشون یک بود مغازه پایین خونه بالا )هر کار کردم مسخره میکرد فقط میخاست یه جور خودش رو نشون بده که مپلا من تو خابم اون برادرش هم چیزی نمیگفت که مشتری(پسره نام میبرم در ادامه خاطرات) وارد مغازه شد یک جوون 25 ساله یا 27 به نظر میرسید اومد جلو و شاکی شد چرا میخای بزنی اونو من هم دستم تو یخه پسر عمه کوچیکه بود که اون پسره و پسر عمه  اومدن جلو و مارو جدا کردن و پسره یخه منو گرفت منم عصبانی نزاشتم یکم ماجرا رو بهش گفتم( به پسره) ما که دست به یخه شده بودیم اون موقع و پسر عمه بزرگه هم شلوغ کرده بود نمیدونم داشت جدا میکرد یا کاسه داغ تر از آش شده بود یادم نیست  همون موقع پسر عمه جدیده که گفتم سر رسید  اون که همه ی قضیه رو بهش گفتم دیدم داره طرفداری پسر عمه ی نامردم رو میکنه میخاد کمک کنه منو بزنن میخاد یه کار کنه .....(اخه شما نمیدونید من به این یکی چقدر خوبی کردم نمیدونید یکی دو تا نیست خوب جوابم رو داد خوب  نمیدونید چه کار های کردم براش نمیدونید چقدر روش حساب باز میکردم  دنیا بر عکس شده  به هر کسی خوبی کنی عکسش رو میبینی )اومد و اون کارا رو کرد اون پسره (پسر جوونه ) گفت حتما  یادش رفته من هم که از دسته این پسر عمه جدیده دیوانه بار عصبانی بودم و از دست پسر عمه کوچیکه (البته از دست پسر عمه بزرگه زیاد ناراحت نبودم شاید به دلایلی که ذکرشون نمیکنم در هر حال اونم نامردی کرده بود) گفتم رو سره من شاخ میبینی  قیافه من خیلی شبیه خراست فکر کردی  اینقدر نفمم  و با حالت عصبانی گفتم شما پسر عمه نیستید شما دشمنید و از مغازه زدم بیرون و تا خونه داییم پیاده رفتم باورتون نمیشه من پسر تا خرسیدن به خونه داییم اشکام در میومد که اینا اینقدر نامردن  پسر داییهام خیلی پیسر های خوبین من و پسر دایی هام هنوز که هنوزه با هم مثل برادریم از اون به بعد دیگه به خونه اون دو تا عمم نرفتم و و فقط یک پسر عمم اون کوچیکه رو سال قبل در یک عروسی دیدم و باهش خوب رفتار کردم چون مجبور بودم تو جمع و..ولی داشت تو دلم .... وقتی فکرش رو میکنم تو عروسی مجبور شدم باهش خوب رفتار کنم دیوونه میشم و...روز بعد از اون قضیه یک دستگاه خش گیر خریدم و یک ماه بعد اون سیدی های کامپیوتر رو از اینترنت دانلود کردم راستی من یک پسر عمه هم سن و سال دیگه هم دارم که فقط اون تا حالا بهم ضربه نزده و پسر خوبی بوده البته با خانوادش و اینا کار ندارم  یک چیز باید اضافه کنم که اون دو پسرذ عمم واقعا ضرر کردن  و من سود چون اگه باهاشون میموندن مثل قبلا همش سودم به اونا میرسید به ضرر خودشون کار کردن فکر کردن هر کاری کنن من ساکت می ایستمو کاری باهاشون ندارم ولی حالشونو گرفتم این من نبودم که به اونا نیاز داشتم بلکه اونا بودن به خاطرذه حسادت بی معنی یا با معنی کاری ندارم ولی با این کار حسادتشون بیشتر شد که داره میخوردشون یک لقمه میکندشون من از این دور دارم میبینم  از ادم حسود که خودتون میدونید سودی به ادم نمیرسه

ببخشید اگه یکم خاطرم شلوغ شد چون اسم ننوشتم اسم نگفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد