*

دنیای عاشقی : دانلود انواع کلیپ خارجی ایرانی و عکس های جالب خنده دار و دیدنی در این وبلاگ

*

دنیای عاشقی : دانلود انواع کلیپ خارجی ایرانی و عکس های جالب خنده دار و دیدنی در این وبلاگ

خاطره من از امتحان کردن پسر عمم و مردود شدن او و خوب حساب من رو

من و پسر عمم  تقریبا هم سنیم  این ماجرا بر میگرده به  بیشتر از یک سال پیش  من ماشین زمان رو به اون زمان برمیگردونم و از اون زمون واستون نقل میکنم:

پسر عمم از کوچسیکی همیشه به هر دلیلی هر وقت فرصتی براش پیش میومد تا جای که میتونست میخواست بهم ضربه بزنه

من هم اونو میدونم و میدونستم حالا هم که بزرگ شدم هیچ وقت اجازه ندادم بهش که از این فرصتا گیر بیاره جوری که اون زمون فکر میکردم که بچه ی خوبی شده و داشتم اروم اروم بهش اعتماد میکردم و این اعتماد هم یعنی فرصت دادن به اون که نیش خودشو بریزه چون میترسیدم بهش نکنه اعتماد کنم یک فرصتی پیش اومد که گفتم بهترین وقته که امتحانش کنم جوری که اگه بد بود جری میشه خیلی ازش بدم بیاد و تا چند سالی بهش اعتماد نکنم اگه هم خوب بود که خوبه دیگه دیگه اعتماد کنم بهش اشکالی نداره

خوب داشتم میگفتم قضیه از اینجا شروع شد که به حساب بهترین دوست اون که وحشت ناک به گفته ی  اون(پسر عمم رو میگم) بهترین دوستشه نزدیکترین دوستشه نیاز به فلش داشت و که دوستش با اعتبار پسر عمم  رفتن به رو انداختن اول رفتن به رو پیش پسر عمم فلشش 2 گیگ و بعد که از آشنایان دیگه (صرف نظر میکنیم از نسبتش)که 4 گیگ بود برداشتن حالا دیگه نوبت منه من اون روز رفته بودم خونشون  نمیدونیم چی  شده بود ولی اتفاقا با خانواده رفتیم که من تا اخر شب وایستادم اونجا  من  و پسر عمم و اون دوسته نامردش با هم بودیم که پسر عمم و دوستش از من خواستن که فلشم رو بیارم فلش من 2 گیگ بود چون نیاز نداشتم 2 گیگ گرفتم اون زمان گران بود من اون رو 13 هزار گرفتم البته ارزونترش هم بود البته یک سال قبلش حالا که خیلی ارزون شده من هم قبول کردم گفتم اینم فرصت تا این پسر عموم برادریش رو نشون بده من که تقریبا ذدوستش رو نمیشناختم به اعتبار پسر عمم  اون رو بهش دادم حتی اون پسر عمه دیگم و اون اشنای دیگمون  هم همینطور کرده بودند یعنی مطمعنن به اعتبار پسر عمم به اون دادن من گفتم الان نیاز ندارم ( 2 روز بعد کارش با فلش ها تموم میشد اخه با حافظشون نیاز داشت) اما بعد از 2 هفته دیگه باید لطف کنی بیاری ذیگه خودم دنبالش نمیام به پسر عمم بده تا بیاره  بعد از 2 هفته نیاورد بعد از یک ماه رفتم دنبالش پسر عمم رو گفتم گفتم چرا نیاورده گفت مگه قراره بیاره گفتم یعنی چی گفتدیگه پشت گوشت رو دیدی فلش رو دیدی گفتم چی میگی قرار بود 2 هفته بده  گفت میخاست ندی گفت تو اصلا مگه  به اون فلش دادی  (جلوی چشش دادم تکه میندازی نامرد) نگفتم که به خاطر تو دادم حالم ازش بهم میخوره  میبینید چقدر نامرده میدونید از اول هدس میزدم این کار رو کنه میدونستم اینقدر نامرده البته فکرش رو کردم هر کار کنه میتونم ازش بگیرم و فقط خودشون رو خراب میکنن این رو قبل از دادن فلشم فکر کردم حالا که این کار رو میکنه به خودم گفتم من که حالال حالا به فلش نیاز ندارم بزار تا جایی که میتونه خودش رو خراب کنه البته این رو راست گفتم چون داییم همون موقع برام یک فلش خریده بود برای تولدم امما به خودش دادم  البته خودش فلش داره اونم 2 تا اخه این روزا همه جا کامپیوتری شده اون هم که کارشه اخه مدیر دبیرستان بود گفتم بهش هر وقت لازم داشتم ازت میگیرم به من حالال حالا ها نیاز نمیشه شاید به دردت یه موقعی خورد و هنوز که هنوزه لازمم نشده اخه یا از حافظه موبایلم استفاده میکنم یا .... بگذریم  بعد از اون ماه به ماه یا هفته به هفته دوشت نامردش رو میدیدم که به بهانه های مختلف الان دستم نیست هفته ی دیگه برات میارمو از این حرفا حتی چند بار پسر عمم رو تهدید کردم که ابروی دوستت رو میبرم یه حالی از اون بگیرم میگفت الان میرم ازش میگیرم و ...اما ... من خوب میدونستم  به راحتی با یک راح حل زور یعنی جواب زو گفتن اونا رو بدم میدونستم اینقدر ابرو دارم که بیچارشون کنم کمترین راه حل این بود که به خانوادهاشون بگم اون ها که رو سرم قسم میخورن اگه خانوادهاشون رو میگفتم و اونا بهم فلش رو پس نمیدادن ابروشون کلا میرفت میدونید چرا چون ابروی من زیاده یا .... هزار تا راه بود اما حس تنفری که از پسر عمم بوجود اومده بود نمیزاشت میگفت بزار خودش رو نشون بده و تو که به فلش نیاز نداری بزار از فلشت یه فایده ای ببری از اون پسره دوستش بگم که در مورد من اینطور فکر میکنه که من سطح خونوادم و زنگیم از اون ها بالاست پس تا جایی که بتونه منو تیغ بزنه و فلشو میخاد چکار مال من باشه این پول فلش که براشون پول حساب نمیشه  اینا رو اون وقت میشد از چشاش خوند و از زبون رفیقاش اون بدبخت زیاد فیلم میبینه از این فیلمای گدا و ثروتمندا ایشون تو توهم به سر میبرن  یکم عقده ای هم شده فکر میکنه... بدبخت خودش به حساب بسیجیه البته از این بسیجی های دزد که بخاطره بسیجی بودنش تو سپاه استخدامش کردن میگن چرا مردم از هر چی بسیجی و شیخ و .. بدش میاد دلیلش اینه پشت اینا میخان دزدی کنن( البته ببخشیدا چون دلم از این نفهم پر بود اینو گفتم) نمیدونه که اطرافیانم به خاطره همین حرفا نابودم کردم به خاطره همین حرفا تو زندگیم خوشی ندیدم به خاطر این حرفا یا خیلی چیزای دیگه همیشه غم تو دلم بد به خاطره این حرفا مثل یک ادم معمولی زندگی نرکردم اما همیشه محکه ایستادم و همه فکر میکردن که خیلی خوشبختم در صورتی که خونوادم سطحشون متوسط هم نمیشد یکم از بلاهای اخیر  رو گفتم در خاطره قبل  بالاخره تقریبا یک سال گذشت بد من فلشم رو نگرفتم چون نمیدونم یه بغضی تو گلوم نمیذاشت یه بلایی به سر اینا بیارم میخاست بدتر و بدتر بشه سر جام محکم خشکم زده بود که نذاشت کاری بکنم بعد از این یک سال  این پسر عممه من که به حساب خودش بچه ی خوبی شده این امتحان کردش رو بهش گفتم که اخر سال شد و تو مردود شدی بیا اینم کارنامت البته باید به دست چپت بدم کارنامش رو دادم و اون میدونی چی گفت گفت وقتی که منو میترسوندی چند باری به دوستم گفتم که فلشت رو بده من رو خراب نکن اما اون گفت ول کن دیگه(بیخیال شو دیگه )(البته این رو بگم فلش های بقیه رو تو همون 2 هفته داد  ) بهش گفتم دیگه اگه بخای فلشو بدی دیگه من قبول نمیکنم گفتم تو دلم خیلی ازت متنفرم فقط یه دوستی ساده باهات دارم الان در صورتی که قبلا من باهاش مثل برادر بودم اونم مثل دشمن تو دلم همیشه باور میکنید با اینکه فلشمو از دست دادم افتخار میکنم که اون امتحان رو کردم و جوری نقش بازی کردم که خودشو نشون بده که دیگه بهش اعتماد نکنم و بدتر از اینا ازش ضربه نخورم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد